دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۶ مهر ۲۷, پنجشنبه

کوتاه سرایی‌های واصف باختری شاعر بزرگ افغانستان


گمان مبر که درین بیشه شیرمردی نیست
گمان مبر که درین راه رهنوردی نیست
سکوت پیش ز طوفان بود خموشی خلق
گمان مبر که دگر جنبش و نبردی نیست
واصف باختری شاعر شعرهای بلند است، چه به مفهوم کمی آن و  چه به مفهوم کیفی آن. شعرهای نیمایی و سپید او بیشترینه شعرهای بلند اند که بخش بیشتر
شاعری او را تشکیل می‌دهند. دو منظومه نیز سروده است، یک منظومه‌یی است طنزی زیر نام « بیان‌نامۀ وارثان زمین »، دیگری منظومه‌یی است زیرنام « ماهی‌گیر وماهی طلایی» ارجمه‌یی ازالکساندر پوشکین شاعر روس. هردو منظومه درگونۀ شعر سپید سروده شده اند.باید گفت که منظومۀ « ماهی‌گیر و ماهی طلایی»
را زنده‌یاد محمد عالم دانشور، از روسی به پارسی دری ترجمه کرده که بعداً واصف آن را به شعر در آورده است.
واصف آن گونه که خود می‌گوید،شعر را از همان نخستین سال‌های ‌نوجوانی با غزل و رباعی آغاز کرده است. « غزل زیاد می‌خواندم، غزل زیاد خوانده ام. غزل زیاد می‌گفتم و گاه گاه رباعی. البته تصادفاً در اثر شعر خواندن زیاد و یا هم در اثر شعر شنیدن زیاد از لحاظ وزن خیلی کم مشکل داشتم. مشکلی هم که در ارتباط وزن می‌داشتم، به وسیلۀ شاد روان رقیم تصحیح می‌شد؛ اما در وزن رباعی دچار مشکل می‌‌شدم و معمولأ رباعی‌هایی که می‌گفتم ناموزون بودند. وزن رباعی را نمی‌توانستم، به اصطلاح به درستی مهار کنم. »
(پنجره‌های رو به رو، 1388، ص 132.)
بعد از غزل و رباعی قالب دیگری که واصف از همان جوانی به آن روی آورد، قصیده است؛ اما پس از رسیدن به شعر آزاد عروضی دیگر با قصیده میان‌یی نداشته است. غزل؛ اما هرازگاهی در کارگاه تخیل و آفرینش شاعرانۀ او  چهره نموده است. حتا می شود گفت او پس از آن همه نیمایی و سپید سرایی بار دیگر به غزل روی آورد و غزل‌های زیبایی سرود. واصف باختری در غزل‌هایش، بیشتر شاعر غزل کوتاه است. از نظر کمی عزل را از پنج تا چهارده بیت پذیرفته اند؛ اما غزل‌های واصف حتا از سه بیت آغاز می‌شود، تا چهار، پنج و شش بیت و در نهایت هفت.  بخش عمدۀ غزل‌های واصف از پنج  تا هفت بیت اند.
یگانه غزل واصف که در پانزده بیت سروده شده است، مرثیه‌یی است برای صوفی عشقری. از میان چهل و اند غزلی که واصف دارد در یک بررسی شتاب زده که داشتم، دست‌کم پانزده غزل واصف در پنج بیت سروده شده اند. اگر شمار بیت‌ها را برای غزل معیار قراردهیم به دشواری می‌توان غزل‌های چهار بیتی را عزل گفت، چه برسد به غزل‌های سه بیتی؛ اما غزل از نظر محتوا و زبان معیارهایی دارد که همان چهار، سه و حتا دوبیت هم می تواند ویژه‌گی غزل را با خود داشته باشند. در پیوند به چگونه‌گی غزل‌های واصف و سیر غزل سرایی او شریف سعیدی کتابی دارد زیر نام « حریق لاله». دوستانی که می خواهند در زمینه اطلاعات بیشتری داشته باشند، می‌توانند مروری داشته باشند به این کتاب.


  • کوتاه سرایی واصف در شعر کلاسیک

کوتاه سرایی واصف در شعرکلاسیک بیشتر در غزل‌ها و قطعات او دیده می‌شود. گاهی هم شعرهایی دارد در دو بیت که بیشتر حال و هوای غزل دارند، نه رباعی. چون در وزن و زبان رباعی سروده نشده اند؛ بلکه رنگ و بوی غزل را با خخود دارند. این هم نمونه‌یی از یک غزل سه بیتی او که اگر به لحاظ زبان و فضای شعری بتوانیم آن را غزل سه بیتی بگوییم.
گرچه صد مهر به لب‌های خموش من و توست
آن‌چه ره در همه‌ جا برده خروش من و توست
زان که لافد که خریدار متاع هنر است
دور شو دور که در فکر فروش من و توست
وای اگر قافله‌سالار به بی‌راهه رود
با چنین « بار امانت» که به دوش من توست
(سفالینۀ چند بر پیشخوان بلورین فردا، ص 37.)
نمونۀ دیگر :

گذرگاه نهاد و سرزمین باد خونین است
نمی‌خواند مگر امشب گلوی باد خونین است
شفق با خط قرمز بر جبین آسمان بنوشت
دل بی‌دادگر هم زین همه بی‌داد خونین است
مپنداری همین امشب غم آگین است آوایم
بنای کاغذین شعرم از بنیاد خونین است
( همان ، 1388، ص 110)

این هم یکی از غزل های دیگر واصف که در چهار بیت سروده شده است.
اندرین دشت بلا راهبری پیدا نیست
هم‌دلی، هم نفسی، هم‌سفری پیدا نیست
دل مرغ قفس از رخنۀ دیوار خوش است
وای برمن که درین خانه دری پیدا نیست
هرکجا بود گلی رفت به تاراج خزان
باغ یغما زده‌گان را ثمری پیدا نیست
آه ازین نیزه گزاران و خدنگ اندازان
حیف صد حیف که ما را سپری پیدا نیست
(1388، ص 59.)

نمونۀ دیگری از  غزل‌های سروده شدۀ او در چهار بیت.
جهنم است، جهنم نه نیم روزان است
گلوی کوچه چو دل‌های کینه ورزان است
به هر کرانه که بینی کفن فروشانند
که گفته است که این شهر جامه دوزان است
لباس زال، سزاوار پیکرش بادا
کنون که رستم ما نیز از عجوزان است
سلام باد زما کاشفان آتش را
که روز اول جشن کتاب سوزان است
(1388، 114.)

نمونه‌یی از غزل‌های پنج بیتی او.

چرا به سوی فلق‌ها دری گشوده نشد
سرود فجر زگل‌دسته‌ها شنوده نشد
چه بذرها که فشاندیم در کویر خیال
یکی جوانه نبست و یکی دروده نشد
سخن مدیحۀ کبر تبر به دستان گشت
شکیب تلخ سپیدارها ستوده نشد
ز بهر خصم فراهم شد از فلاخن کین
به جز ناصیۀ دوست آزموده نشد
دل از گزافۀ  امروزیان به هرزه گداخت
ولی حماسۀ فرداییان سروده نشد
( 1388، ص 97)
در غزل‌های آمده دیده می‌شود که این غزل‌ها کمتر زبان، رنگ وبوی سنتی دارند، و گونۀ حرکت به سوی غزل مدرن را در آن‌های میتوان دید. واصف باچنین حرکتی به سوی غزل مدرن تا آن جا پیش می رود که به یکی از پایه‌ذاران غزل مدرن پارسی دری در افغانستان بدل می‌شود.
غزل‌های واصف در کلیت تغزل محض نیستند. به زبان دیگر او در غزل‌هایش تنها و تنها شاعر تغزلی نیست. غزلی‌های او از حوزۀ تغزل بیرون می زنند و بیشتر بار اجتماعی– سیاسی پیدا می‌کنند. غزل‌ها تنها حدیث نفس نیستند؛ با زنده‌گی پیرامون و رویدادهای جاری سیاسی – اجتماعی می آمیزند و بدین‌گونه غزل‌ها از نظر محتوا طیف گسترده تری پیدا می‌کند.
گاهی هم در غزل های او گونۀ یاس شاعرانه راه می یابد. در نمونه‌های که آورده این بازتاب یاس را می‌توان احساس کرد. در این گونه شعرها دروغ و تاریکی بر حقیقت و روشنایی پیروز است. بیانآن وضعیتی که بر زندهده‌گی و جامعه حاکم است. گویی امیدی چندانی برای فروپاشی دیوار تاریکی دیده نمی‌شود. چنین است که شعرها بیان یاس آلودآمیخته با گونه‌یی دل‌تنگی. این حس را به میزان متفاوت در نمونه های که آوریم می دریافت کرد.  به گونۀ نمونه در غزل « چرا به سوی فلق‌ها دری گشوده نشد / سرود فجر زگل‌دسته‌ها شنوده نشد» در حقیقت شاعر می‌خواهد با چنین پرسش‌هایی برای یاس شاعرانۀ خود پاسخ‌هایی پیدا کند؛ اما شعر تا آخر همان یاس شاعرانه را با خود دارد. وقتی امروزیان گزافه گویی می‌کنند، پس چه کسی باید حماسه فردا را بسراید.« دل از گزافۀ امروزیان به هرزه گداخت / ولی حماسۀ فرداییان سروده نشد»
م پندارم بهتر است گفته شود هربار که سخن از شاعری واصف به میان می‌آید او را از پیشگامان شعر آزاد عروضی در کشور می دانند. شاعری که شعر نیمایی را دقیقاً در چارچوب پیشنهادهایی نیما به گونۀ آگاهانه در وزن آزاد عروضی سروده است. در این امر تردیدی نیست و به همین گونه او یکی از پیش گامان شعر سپید در افغانستان نیز هست. به نظر من در مورد واصف باختری یک نکته همیشه فراموش می‌شود و آن این که واصف یکی از شاعرانی است که نقش و جایگاه بلندی در امر پایه‌گذاری غزل مدرن در افغانستان نیز دارد. او یکی از پایه گذاران یا راه گشایان غزل مدرن در کشور است.
در اوزان کلاسیک کوتا سرایی واصف گونه‌‌های دیگری نیز دارد و آن این که او گاهی در حال وهوای غزل سروده‌هایی دارد در دو بیت که هر کدام شعر کاملی است نه این که دو بیت جدا شده از یک غزل باشند. به این نمونه‌های توجه کنیم.
گمان مبر که درین بیشه شیرمردی نیست
گمان مبر که درین راه رهنوردی نیست
سکوت پیش ز طوفان بود خموشی خلق
گمان مبر که دگر جنبش و نبردی نیست
( 1388، ص 63.)
این جا دیگر آن یاس و دل‌تنگی پیشین را نمی بینم؛ بلکه شاعر پیام آوری طوفانی است قرار است از راه برشد و این طوفان همان جنبش و نبرد مردم است در برابر استبداد.
باز هم نمونۀ دیگر در دو بیت با رنگ و بوی غزل.
نگیری در پناهش گر تو ای انبوه تنهایی
بمیرد تک درخت پیر از اندوه تنهایی
من از افسانۀ سنگ و سبو با دل چه‌ها گویم
که بر این شیشه افتاده‌ست حجم کوه تنهایی
( 1333، ص 112.)

آن گونه که گفته شد، واصف شعر را با غزل و رباعی آغاز کرده است؛ اما نمی‌دانم چرا به رباعی در جمهوری «سفالینۀ چند بر پیش‌خوان بلورین فردا» حق شهروندی داده نشده است. در این جمهوری دوبیتی نیز چنین سرنوشتی دارد. در گذشته‌ها اگر رباعی صدر نشین دیوان‌ها نبوده است؛ اما همیشه در پایان دیوان‌ها جایگاهی برای خود داشته است و کمتر شاعری پارسی دری را سراغ داریم که رباعی سرایی نکرده است. با این‌حال واصف باختری این جایگاه را نیز برای رباعی دریغ داشته است. نکتۀ جالب این است که چگونه واصف رباعی سرایی را که در جوانی آغاز کرده بود بعدها کاملاً ترک کرد و نسبت به آن این همه بی‌مهری روا داشت. اگر در آغاز نمی‌توانسته وزن رباعی را مهار کند، آیا همین امر دلیل شده است که او از خیر رباعی و رباعی سرایی بگذرد!این امر دلیل استواری نمی‌تواند باشد، برای آن که واصف باختری نه تنها یکی از دانشمندان علم عروض است؛ بلکه در کاربرد عروض توانایی کاملی دارد. به هرحال در کوتاه سرایی او رباعی و دوبیتی دو گونۀ درخشان کوتاه سرایی در شعرکلاسیک پارسی دری است، جایگاهی ندارند.
  • واصف باختری و سه‌گانی
نمی‌دانم چنین عنوانی برای شماری از دوستان چقدر قابل پذیرش است، با این حال من در « سفالینۀ چند بر پیشخوان بلورین فردا» به شعرهای برخوردم که از نظر قالب همان سه‌گانی اند. شماری در اوزان عروضی و شماری هم در گونه‌های نیمایی و سپید.
چیز مشترک در همه این سه‌گانی‌ها این است که واصف به دنبال کاربرد قافیه نبوده و همه را بدون قافیه سروده است. می دانیم که گاهی سه‌گانی‌ها چه در گونۀ عروضی،گونۀنیمایی و گونۀ سپید، بدون قافیه نیز سروده می شوند.
مسافران شکیبا مسافران خموش
دلم زگردش آرام این قطار گرفت
در ایستگاه خوادث پیاده خواهم شد
( 1388، ص 249.)
با تعریفی که از سه‌گانی وجود دارد، این سرودۀ واصف باختری، یک سه‌گانی است. از گونۀ سه‌گانی‌های موزون بی قافیه. این سه‌گانی به گونه‌یی ذهن خواننده را با افسانۀ نیز پیوند می‌زند.
در شعر کوتاه « مرگ» این گونه می خوانیم:
حرف‌های واژۀ مرگ نقطه ندارد
من هیچ گاه اشکی نیفشانده‌ام
از هراسش، یا از بهر سپاسش
( 1388، ص329)
این شعر را من به گونۀ یک سه‌گانی نوشتم. برای آن که یک سه‌گانی است؛ اما در « سفالینۀ چند …» سطر سوم از هم جدا شده و در دو بخش نوشته شده است. چیزی را که در این شعر اضافی حس کردم واژۀ « حرف های» است در سطر نخست. یعنی سطر نخست را می شود این گونه نوشت: «واژۀ مرگ نقطه ندارد»
این نکته را از آن یادکردم که سه‌گانی نسبت به هر گونه شعر دیگر شعر ایجاز است و باید زبان فشرده‌یی داشته باشد و واژه‌هایی اضافی را نمی‌پذیرد.
به همین گونه در ترجمه‌های واصف باختری گاهی نیز با فرم سه‌گانی رو به رو می‌شویم. او ترجمه‌یی دارد از « امی فلیپس» شاعر برازیلی زیر نام «مطرود»که به گونۀ یک سه‌گانی سپید ترجمه شده که یکی از معروف‌ترین ترجمه‌های واصف است.
درجشنواره‌یی که برای بزرگ‌داشت واژه‌ها برپا شده بود
« حقیقت» را راه ندادند
زیرا لباس رسمی برتن نداشت
( 1388، ص 420.)
ترجمۀ دیگری زیر نام « مرثیه» از شاعر بزرگ هسپانیایی « فدریکوکارسیو لورکا» نیز از نظر ساختار یک سه‌گانی است، در وزن آزاد عروضی و اما بدون قافیه.
سپیدار بلند بیشۀ امیدهای من
ایا تبعیدی اقلیم خاکستر
به یادت آبیار ریشۀ سبز کدامین نخل گردم با سرشک خویش
( 1388،ص 392)
این شعر از ژرفای فاجعه سخن می‌گوید. وقتی که سپیدار امیدها را به اقلیم خاکستر تبعید می‌کنند. یعنی امید‌ها نابود شده اند، فاجعه قامت بلند کرده است. با این حال شاعر به سبز شدن امیدهای برباد رفته باورمند است و می‌خواهد نخل‌های دیگری را با اشک‌های خویش یا با جان خویش آبیاری کند تا سبز شوند و زنده‌گی از امید تهی نگردد. گویی لورکا این شعر را برای زنده‌گی گفته بود. تیربارانش کردند و خونش در رگ‌های کاج سرزمینش جاری شدند.

  • کوتاه سرایی واصف در شعر نیمایی و سپید

بخش دیگری از کوتاه سرایی‌های واصف به نیمایی‌ها و شعرهای سپید او بر می‌گردد. با  این وجود می‌توان گفت: واصف هیچ‌گاهی به گونۀ جدی در پی کوتاه سرایی نبوده است؛ اما گونه‌هایکوتاه سرایی را نه تنها در کلاسیک‌های او، بلکه در نیمایی‌ها او شعرهای سپید او  نیز می‌توان دید. این هم نمونه های کوتاه سرایی‌ او در گونه‌های نیمایی و سپید.
هنگامی که شب
فاتحانه با نیش خندی روییده بر پارگین دهان –
در مراسم تدفین آفتاب شرکت کرد
این سهمگین ستم باره‌گی
خورشیدیان را به آن اندازه‌ نیازرد
که وقاحت ستاره‌گان به تماشا ایستاده
(1388، ص 351.)
شب پیروز است و خورشید مرده. چنان است که شب نیش‌خندی دارد، دهانش به پارگینی می ماند، به منجلاب به گودال آب‌های کثیف و گندیده. شب با چنین سیمای به مراسم خاک سپاری خورشید رفته است با پیروزمندی. وقتی سرنوشت خورشید با دستان شب رقم می‌خورد، یا به دیگر ستم بزرگ‌تر از این چه می‌تواند باشد!
شاعر بر وقاحت ستاره‌گان خشمکین است. شب که خود دشمن خورشید است؛ اما ستاره‌گان که تبار خورشید و رشنایی اند چرا این‌گونه با بی اعتنایی به تماشا ایستاده اند. این بی اعتانایی ستاره‌گان است که خورشید باوران بیشتر شکنجه می‌کند.
در این شعر خورشید می‌تواند نمادهایی گوناگونی باشد، نماد حقیقت، نماد آزادی، نماد امید و نماد سرزمین. می‌شود ستاره گان ‌تماشاگر را نماد روشن‌فکرانی انگاریم که گویا همه چیز را می‌ببیند، حادثه را می‌بینند؛ اما به گفتۀ مردم خود را به کوچه حس چپ می‌زنند و وقیحانه همه چیز را نادیده می‌گیرند. به گفتۀ مردم شتر دیدی ندیدی!
وقتی ستاره‌گان نسبت به سرنوشت خورشید و پیروزی شب به تماشاگران بی اعتنایی و وقیحی بدل می‌شوند دیگر خورشیدباوری خود به باور گم شده‌یی بدل می‌شود.
بدون تردید شعر با الهامی خاصی از وضعیت افغانستان سروده شده؛ اما به سبب کاربرد نمادهای که یک حقیقت جهانی را بازتاب می‌دهد، می‌تواند از مرز زمان و مکان بگذرد.
*
شنودم از زبان پیر سالاری
که از دریا نوردان کهن بس رازها در سینه پنهان داشت:
نشاید ناخدا را در دو کشتی گام بنهادن
دریغا ناخدایان این سخن را یاوه می دانند
دیگر ای ساحل امید ها بدرود!
( 1388،ص 253)
ناخدایی که یک پای در یک کشتی و پای دیگر در کشتی دیگر دارد، نمی‌تواند راه به منزل ببرد. خود را و سرنشینان کشتی را با نابودی رو به روخواهد ساخت. از چنین ناخدایی نمی‌توان امیدی داشت. این سخن در زبان مردم نیز چنان مثلی وجود دارد، سواری که یک پای بر رکاب اسپی و پای دیگر بر رکاب اسپ دیگر دارد، خود را نابود می‌‌کند. نه تنها به منزل نمی رسد؛ بلکه برزمین می‌خورد. در این شعر این ناخدا می‌تواند نمادی باشد برای رهبر یک جامعه. یا جنبشی که هنوز متوانسته است را و رسم درست مبارزه و اندیشۀ آن را فراگیرد. رهبری که راه و روش خود را به گونۀ روشن و آگاهانه انتخاب نکند، استواری و پایداری نشان ندهد و هردم به هر سویی روی کند، گاه در این راه و گاه در راه دیگر گام گذارد، راهبری سرگردان، بی‌هدفی است که نمی‌تواند جامعه را به نیک بختی رهبری کند.
*
آهنگران شهر شقاوت
آیا درون کورۀ روح شما هنوز
یادی ز کاوه است
حز پرچم خمیدۀ تسلیم
بار دیگر به شانۀ این نسل یاوه است ؟
( 1388، ص 156.)
کاوه در شاهنامه نماد دادخواهی و قیام است؛ اما در سرزمینی که آهن‌گران آن،کاوه را و رسم دادخواهی و حماسۀ قیام او را فراموش کرده اند،این امر به این مفهوم است که دیگر همه‌گان تسلیم ضحاک شده اند، تسلیم استبداد. واصف در این شعر زبان طعنه آمیزی دارد. گویی با این طعنه می‌‌خواهد مردم را به دادخواهی و قیام در برابر ضحاکیان روزگار فرا خواند. چنین است که شعر او با آمیختن با اسطورۀ کاوه به یک شعر مقاومت بدل می‌شود.
*
صورت‌گری که خواسته پیشینۀ مرا
از برگ‌های سوختۀ تقویم
در آبگینۀ خانۀ پندار بنگرد
تصویری از چراغ شقایق کشیده است
اما هزار حیف که هرگز ندیدنیست
بادی که بر چراغ شقایق وزیده است
( 1388، ص 244)
صورت‌گر، چراغ شقایق، باد از عناصر نمادین این شعر است. شاعر به صورت‌گر می‌‌گوید که اگر او  می خواهد پیسینۀ شاعر را در آبگینۀ پندارهای خود بنگرد، نخست باید شقایق را چنان چراغی رسامی کند؛ اما بادی بر این چراغ وزیده برای هرکسی قابل دید نیست.
شاعر این جا تنها خودش نیست؛ بلکه او در هییت جامعه و مردم ظاهر می‌شود. به این مفهوم که مردم یا جامعه چراغی است از شقایق، یعنی جامعه خونین است و بر این چراغ باد می‌وزد. باد می‌تواند این نماد بیدادگری باشد. وقتی باد می وزد چراغ خاموش می‌شود. بیان یک وضعیت دردناکی که ادامه دارد. شعر به پایان یاس آلودی می‌رسد.
*
ایا مرغابیان شعرهای سرخ ناگفته
ندانم چند فرسخ مانده زین مرداب تا دریا؟
بگوییدم خدا را های!
مگر راهی بود از برکۀ ابریشمین خواب تا دریا؟
( 1388،ص 243.)
واصف از خاموشی چراغ‌های شقایق دل‌تنگ است. گویی این شعر پاسخی است به شعر پیشین. چنین است که  از مرغابیان سرخ شعرهای ناگفتۀ خویش  می‌خواهد بداند که در میان مرداب و دریا چقدر فاصله است. دریا نشانۀ زنده‌گی و پویایی است، نشانۀ رفتن و رسیدن؛ در حالی که مرداب در خود فرو رفتن است و در خود پوسیدن است در انزوای تاریک. شاعر تلاش رسیدن به دریا را دارد و ما را نیز به سوی دریاها فرامی‌خواند.
*
ای کبوتران غم !
آشیان گزیده بر فراز بارۀ بلند شعر نانوشته ام
  • آیۀ شگفتن و شکست من –
گر دگر تهی ست دست من چو باغ جاودانه بی بهار تان
ارزن سرشک‌های بی‌گسست من نثار تان
( 1388، ص 247.)
گویی شاعر با غم‌های خود تفاهم کرده و حتا آن را دوست دارد. گویی غم‌ها یار همیشه‌گی او هستند. چنین است غم‌هایش را چنان کبوترانی می بیندکه فرازکاخ بلند شعرهای نانوشته اش آشیان ساخته اند.
وقتی شاعر به دست‌های تهی خود نگاه می‌کند و در می‌یابد که چنان باغ‌های بی‌بهار دانه‌یی هم در آن نیست، به یاد ارزن اشک‌های خویش می افتد و کبوتران غم‌های خود را با ارزن اشک‌های خویش پرورش می‌دهد. بسیار دیده ایم که شاعران غم‌ها را به کلاغ‌های سیاه همانند کرده اند؛ اما این‌جا  واصف از غم‌هایش کبوترانی می‌سازد و از غم های خود پیوند عاطفی عجیبی ارائه می دارد.

*
اگرت آزی نیست
نگه داشتن اش را
بگذار در استوای عریانی خورشید
برهنه شود
شمشیر کیفر را به تنگنای آغوش تو
نیازی نیست
ای نیام شکیبایی
(1388، ص 331.)
گاهی وضعیت آن قدر آزار دهنده و تحمل‌ناپذیر می‌شود که به گفتۀ مردم کارد به استخوان می رسید، آن‌گان دیگر شکیبایی نیز به بن بست می رسد، شاعر با شکیبایی گفت و گو دارد که این همه چرا برای نگهداری شمشیر کیفر آزمند است؟ شمشیر همیشه در نیام نمی‌ماند، بگذار در استوای خورشید یعنی در اوج درخشانی و برنده‌گی برهنه شود. یعنی زمانی آن است تا شمشیر های کیفر از نیام ‌ها بیرون کشیده شوندو بیدادگران به کیفر برسند.
*
قاب‌ها بردیوارها
در عزلت روزان و شبان
خاموش‌وار می‌مویند
در انحنای زاوایای خویش
قاب‌ها از حمل تصویرهای زشت ننگین
به ستوه آمده اند
( 1388، ص 360.)

تا جایی که من می‌‌پندارم این شعر یک شعر سیاسی است، هرچند در ظاهر چنین نمی نماید. اساساً شعرهای واصف باختری بیشترینه شعرهای سیاسی – اجتماعی اند. وقتی به آن سوی شبکۀ زبان، نمادها و اسطوره‌های می‌رسی دیگر با شاعری سروکار داری با دغدغه‌ها و بینش‌ها ی سیاسی و پیام‌های سیاسی – اجتماعی. شاید ‌بتوان یکی از دلایل زبان ابهام آلود واصف را که بیشتر با نماد، اسطوره و روایت تاریخی می آمیزد نهفته در همین امر دانست.
در این شعر به نظرمن قاب و تصویر نیز نقش نمادین دارند. افغانستان در سده‌های اخیر و به گونۀ خاص در دهه‌های اخیر با دیکتاتوران یا خود کامه‌گانی رو به رو بوده است که اختیار کشور را در دست داشته اند. تضویرهای آنان هه‌جا در قاب‌های آویخته بر دیوارها، گذرگاه‌ها و چار راه‌ها حضور پدیدار است. به همین گونه در نهاد دولتی و جاهای دیگر نیز. دیدن این تصویرها خود برای مردم زجر دهنده اند.
غیر از این قاب‌های بسته می‌توانند چارچوب زنده‌گی بستۀ مرذم بوده باشد که ارادۀ زورمندان و دیکتاتوران، آن را پرکرده و مردم باید آن را تحمل کنند. این قاب‌ها می‌توانند نمادی باشند از زنده‌گی در بند کشیدۀ مردم، تصویرها می‌توانند نماد حضور دیکتاتوران و نظام‌های استبدادی در کشور باشند که تمام هستی جامعه را در اختیار خود گرفته اند.
حال قاب‌ها به فریاد آمده اند و دیگر نمی‌توانند چنان تصاویر زشت را تحمل کنند. می‌شود این گونه تعیم  داد که جامعه دیگر نمی‌خواهد تا ارادۀ دیکتاتور همۀ هستی آنان را پر کند و آنان را  ناگزیر سازد تا آن گونه زنده‌گی کنند که دیکتاتور می‌خواهد. این شعر واصف باختری در نهایت یک شعر آزادی‌خواهانه است، نه تنها برای افغانستان، بلکه همه مردمان جهان که در سایۀ نظام‌های استبدادی زنده‌گی می‌کنند.
او شعر دیگری دارد زیر نام « سواد». به گفتۀ خودش از یک هایکوی جاپانی در سرایش این شعر الهام گرفته است.
نوشته‌ست بر برگ‌های شقایق
که گل را نچینید
و این کودک نازپرورده ز اغوش مادر نگیرید
ولیکن دریغا که باد
ندارد سواد
( 1388، ص391.)
شعر تقابل باد و شقایق است؛ اما این مفهوم به گونه‌یی پرورش یافته است که  مفهوم شعر درکلیت خود از طبیعت به جامعه کشانده می‌شود و خواننده بامفاهیم بزرگ سیاسی- اجتماعی رو به رو می‌‌شود. بادها شقایق ها را می شکنند؛ چون فهم ندارند و نمی‌دانند که شکستن شقایق تاراج زیبایی و  تاراج زنده‌گی است. همان گونه که زورگویان و نظام‌ها خودکامه، همیشه قامت بلند مردم را و نسل های جوان را می شکنند. بر مردم استبداد روا می‌دارند. شاید با این شکستن‌ها می‌خواهند فلسفۀ هستی خود را توجیه کنند که هر مقاومتی در برابر آن فرومی‌پاشد.

واصف باختری با ترجمه‌های که از شعر جهان دارد، یک مترجم موفق شعر نیز هست. او شعرهایی را از شاعران کشورهای فرانسه، جرمنی، هسپانیا، روس، اتحاد شوروی،ایالات متحد امریکا، هند، ترکیه، لبنان، مصر، فلسطین، جامیکا،کولمبیا، پیرو، برازیل و شاعران کُرد به زیبایی و استواری ترجمه کرده که این ترجمه‌ها (141) صفحۀ کتاب « سفالینۀ چند بر پیشخوان بلورین فردا» را در بر گرفته است.
بخشی از این ترجمه‌های واصف از نظر قالب شعرهای کوتاه اند. برای من دشوار است بگویم که واصف در این ترجمه‌ها به گونه‌یی به باز آفرینی شعر اصلی پرداخته است. چون این سخن زمانی ممکن می‌شود که شعر را در زبان اصلی آن خوانده باشی. با این‌حال وقتی این ترجمه‌ها را می‌خوانی حس می‌کنی شعر پارسی می‌خوانی نه ترجمه‌یی را. مثلاً به این شعر شاعر روس ماکسیم ریلکسی توجه کنیم که در قالب غزل ترجمه شده است. وقتی این شعر را می‌خوانی حس نمی‌کنی که با یک ترجمه رو به رو هستی!
خوشا بلوغ درختان، خوشا وزیدن باد
خوشا ز پیکرشان پیرهن کشیدن باد
خوشا شباب شقایق، خوشا شراب شفق
خوشا چغانۀ دریا، خوشا چمیدن باد  
خوشا طلوع حقیقت در آزمون زمان
خوشا برهنه‌گی کاج در وزیدن باد
بود خموشی شاعر گواه مردن او
مگر نه مردن باد است آرمیدن باد؟
( 1388، ص 399.)‌
شماری از ترجمه‌های واصف در وزن‌های عروضی است و بیشترینه در گونه‌های اوزان آزاد عروضی و سپید. یکی چند نمونه آن را در بخش سه‌گانی سرایی واصف و آوردیم و این نمونه دیگری که در فرم سپید سروده شده است.
*
ننگ بر من باد!
نفرین بر من باد!
اگر از شما چیزی بخواهم
تنها خواهشی که دارم این است که به روسپیان سیاسی نیز
قرص ضد حامله‌گی بدهید
تا نسل بی‌شرفان فزونی نیابد
(1388،ص 499)
این شعر از شاعر کُرد، «خلیل روادی» است. شعری است با پرخاش شاعرانه که با ویژه‌گی‌های شعر مقاومت سروده شده است. وقتی کسی یا کسانی به نام سیاست، به دنبال رسیدن به اهداف خود اند، سیاست و مردم را بهانه می‌سازند، یک چنین سیاست‌گرانی از نظر شاعر روسپیان سیاست اند نه اهل سیاست. سیاست مدیریت، دانش و هنر رهبری جامعه است؛ اما آنانی که به نام مردم، وطن و آزادی در تلاش رسیدن به اهداف خود، خانواده و گروه خود هستند. در حقیقت روسپیان سیاست اند و اگر نسل چنین سیاست‌گرانی انقراض یابد این دیگر کمال خوش بختی جامعه است. زبان طنز آلود این شعر تاثیر گذاری آن را دو چندان ساخته است.
نکتۀ آخر این که آن‌چه از شعرهای کوتاه واصف این‌جا آورده شد، کلیت کوتاه سرایی او نیست، بلکه شماری از چنین سروده‌ها او را برگزیدم تا بحثی داشته باشیم در پیوند به جایگاه واصف در کوتاه سرایی پارسی دری.
پایان
میزان 1396/ کابل 
ماخذ
http://jawedan.com/2017/14136/

هیچ نظری موجود نیست: