دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۱ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

سه شعر در ستایش ایران که چار عنصرش آب و خاک و آتش و باد و مردمش در زیر پتک ستم حاکمان پلید می غرند


ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم 
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم 
تو را ای کهن پیر جاوید برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم


دوباره می سازمت وطن. سیمین بهبهانی

دوباره می‌سازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش

ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش

دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو

دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش

دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه میرود

به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش

اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد

که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش

کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف

چو کوه می بخشدم شکوه ،
به عرصه ی امتحان خویش

اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،
 

جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش


حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم


که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش


هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش


گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش


دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست


دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش



ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم. 

مهدی اخوان ثالث

ز پوچ ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم


تو را ای کهن پیر جاوید برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم

تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران
تو را ای گرامی گهر دوست دارم

تو را ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم

هنروار اندیشه‌ات رخشد و من
هم اندیشه‌ات، هم هنر دوست دارم

اگر قول افسانه، یا متن تاریخ

گر نقد و نقل سیر دوست دارم

اگر خامه تیشه‌ست و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
 

وگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب
نئین خامه، یا کلک پر دوست دارم

گمان‌های تو چون یقین می‌ستایم
عیان‌های تو چون خبر دوست دارم

به جان، پاک پیغمبر باستانت
که پیری‌ست روشن‌نگر دوست دارم

سه نیکش بهین رهنمای جهان است
مفیدی چنین مختصر دوست دارم

ابرمرد ایرانیی راهبر بود
من ایرانی راهبر دوست دارم

نه كشت و نه دستور كشتن به كس داد
ازينروش هم معتبر دوست دارم

من آن راستين پير را گر چه رفته است
از افسانه آن سوي تر دوست دارم

هم آن پور بيداردل بامدادت
نشابوري هورفر دوست دارم

فري مزدك آن هوش جاويد اعصار
كه ش از هر نگاه و نظر دوست دارم

دليرانه جان باخت در جنگ بيداد
من آن شيردل دادگر دوست دارم

جهانگير و داد آفرين فكرتي داشت
فزونترش زين رهگذر دوست دارم

ستايش كنان ماني ارجمندت
چو نقاش و پيغامور دوست دارم

هم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم

همه کشتزارانت، از دیم و فاراب
همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم

کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل
همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم

شهیدان جانباز و فرزانه ات را
که بودند فخر بشر دوست دارم

به لطف نسیم سحر روحشان را
چنان چون ز آهن جگر دوست دارم

هم افکار پرشورشان را که اعصار
از آن گشته زیر و زبر دوست دارم

هم آثارشان را، چه پند و چه پیغام
و گر چند سطری خبر دوست دارم

من آن جاودان یاد مردان که بودند
به هر قرن چندین نفر دوست دارم

همه شاعران تو وآثارشان را
به پاکی نسیم سحر دوست دارم

ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت
در آفاق فخر و ظفر دوست دارم

ز خیام، خشم و خروشی که جاوید
کند در دل و جان اثر دوست دارم

ز عطار، آن سوز و سودای پر درد
که انگیزد از جان شرر دوست دارم
 

وز آن شیفته شمس، شور و شراری
که جان را کند شعله‌ور دوست دارم
 

ز سعدی و از حافظ و از نظامی
همه شور و شعر و سمر دوست دارم

خوشا رشت و گرگان و مازندرانت
که شان همچو بحر خزر دوست دارم

خوشا حوزه شرب کارون و اهواز
که شیرین ترینش از شکر دوست دارم

فری آذرآبادگان بزرگت
من آن پیشگام خطر دوست دارم

صفاهان نصف جهان تو را من
فزونتر ز نصف دگر دوست دارم

خوشا خطه نُخبه‌زای خراسان
ز جان و دل آن پهنه‌ور دوست دارم

زهی شهر شیراز جنت طرازت
من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم

بر و بوم کُرد و بلوچ تو را چون
درخت نجابت ثمر دوست دارم

خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت
که‌شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم

من افغان همریشه‌مان را که باغی‌ست
به چنگ بتر از تتر دوست دارم

کهن سُغد و خوارزم را با کویرش
که‌شان باخت دودهٔ قجر دوست دارم

عراق و خلیج تو را چون ورازورد
که دیوار چین راست در، دوست دارم

هم ارّان و قفقاز دیرینه‌مان را
چو پوری سرای پدر دوست دارم


چو دیروز افسانه، فردای رویات
به جان این یک و آن دگر دوست دارم

هم افسانه‌ات را، که خوشتر ز طفلان
برویاندم بال و پر، دوست دارم

هم آفاق رویایی‌ات را که جاوید
در آفاق رویا سفر دوست دارم


چو رویا و افسانه، دیروز و فردات
به جای خود این هر دو سر دوست دارم

تو در اوج بودی، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارم

دگر باره برشو به اوج معانی
که‌ت این تازه رنگ و صور دوست دارم

نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را
برای تو، ای بوم و بر دوست دارم

جهان تا جهان است، پیروز باشی
برومند و بیدار و بهروز باشی

عاشقانه در ماهور.اسماعيل وفا يغمائى


زشت من! زيباى من! كابوس من ،رؤياى من
ديشب و ديروز و امروز من و فرداى من

از تو خاموشم، ــ اگر سر در گريبان همچو بيدــ
از تو فرياد من و بانگ من و غوغاى من

اختر من، ماه من، خورشيد من، در اين شبان
تا به كى، در جستجويت چشم شب پيماى من


زورق من، موج من،رقص فرود و اوج من
ساحل پيدا و پنهان من ودرياى من

بوسه گاه من به شبهاى وصال و در فراق
تا سحربيدار يادت چشم خونپالاى من

وه چه شيرينى تو در تلخى!، كه «شيرين» گر چه تلخ
شهد «فرهاد»ست و «مجنون» تو، اى «ليلا»ى من

نيست ماوائى مرا، كاندر جهان آواره ام
با زكن گيسو ! كه باشد آخرين ماواى من

كاش در گرماى آغوش تو گردد پيكرم ــ
سرد، تا گم در تو گردد واپسين گرماى من

كاش در چشمان تو، چشمان خود بر هم نهم
تا كه در چشم تو باشد بعد مردن جاى من

سوخت در سوداى توهم سود و هم سرمايه ام
سود من اينك تو!، اى سرمايه ى سوداى من

كفر من، ايمان من،هم جسم من هم جان من
دانش من، جهل من! ، نادان من، داناى من

نقص من،اكمال من، هم بند من هم بال من
راه من، بيراه من ،هم خستگى هم پاى من

خشكسال من توئى ، مردم دگر از تشنگى
هم توئى رود من و هم ابر باران زاى من

چون خمارم از تو خيزد، مستى من هم زتوست
باده من، رطل من ، خم من و ميناى من

سالها بگذشته، بيرحمانه بر رخسار تو
دوستت دارم هنوز اى پير و اى برناى من

وه !چنين پير و چنين زيبا خدايا كيست كيست؟
آنكه او باشد مثال ماه مهر آرای من

«ترکمان» من «لر» من «کرد» من ای «ترک» من
«گیلک» و «مازندری» ، «خوزی» بی همتای من

گر «بلوچی» یا «عرب» یا«سیستانی» یا که «فارس»
با دوصد کثرت توئی اندر جهان یکتای من

سر فرو ناورده ام در پیش کس ، زینرو بشد
خاک غربت بستر و کاشانه و ماوای من


نیست پروای کسم در این زمین و آسمان
خاک راهم،لیک هفت اختر به زیر پای من

لیک رازی با تو خواهم گفت کز این سرکشی
بود قصد بندگی زیرا توئی مولای من

من زدوش افکنده ام شولای هفت افلاک چون
جز قبای تو نیاید راست بر بالای من

من «بلوچم» در بلوچستان و در اهواز «عرب»
بنده «ترکم» به تبریز و بود آقای من

«کرد» کردستان و «لر» اندر لرستان زین سبب
نیست پروای کسم غیر از تو ای یکتای من

تو نه يك عشقى، كه يك مجموعه عشقى اى نگار
مادر من،دختر من! همسر و همتاى من

ای نیا اندر نیای من تو در این سر زمین
ای تو هم پور من و هم من، و هم بابای من

نيست جز نامت نوائى گر بر آيد دمبدم
از لب من، از دل من، از نى و از ناى من

مسجد و ميخانه ى من،اى خدا ـ شيطان من
اوج بى پروائى و،هم باعث پرواى من

چيست دين تو؟ كه جويم در تو رسم كفر و دين
مسلم وزرتشتى و نصرانى و ترساى من

سنی من شیعه ی من بابی و بیدین من
ای بهائی یا مجوس ای جمله آئینهای من

نى كليمى ، نى مسيحى ، نى مسلمانم كه تو
هم «محمد» هم «مسيح» وهم توئی «موسا»ى من

يا على! رفتيم ما از خانقاهت، عفو كن
بعد از اين من عبد و او جاى تو شد مولاى من

تا ترا بشناختم، راز نهان بشكافتم
هم «اهورا»ى منى اينك تو هم «مزدا»ى من

قرب سی قرن است ما در یکدگر آمیخته
پس تو در من خانه داری و تو باشی جای من

نیست در هفت آسمانم یک ستاره غیر تو
ای ستاره گر شوی تو پاره پاره وای من

آه معشوق من اى «ايران»! بياويز از« وفا»
اين غزل را همچو گل بر گردن، اى زيباى من

هیچ نظری موجود نیست: